vincent_van_gogh_the-old-tower-in-the-fields-1884_thirddimeدراز کشیدم روی تختم. خانه تاریک است. قدیم‌ها فکر می‌کردم که جمعه، جمعه است. امروزها فکر می‌کنم همه روزهای هفته، گاه جمعه‌اند. در این میان جمعه، جمعه واقعی‌تری است که خودش را جلوی چشمت کش و قوس می‌دهد و کش می‌آید. جور عجیبی است. حالا اینکه ما شرقی‌ها هم کمی فیلمیم و میل به تراژدی‌سازی داریم، بماند.

فکر کردم این آلبوم* هم برای کسانی که جمعه می‌شوند گاه، در جمعه گیر می‌کنند و جمعه در آنها می‌ماند.فکر کردم بگویم که کوزه‌به‌سرها** هستند همچنان، آن گوشه‌کنارها، کافی است سرت را بلند کنی و ببینی که دارند رد می‌شوند.

 

پی‌نوشت:
*ماه و مه، حسین علبزاده
**اشاره به یکی از دیالوگ‌های فیلم «پری» به کارگردانی داریوش مهرجویی:
«آدم باید بتونه پایین یه تپه دراز بکشه، با گلوی پاره و خونی که آروم آروم میره تا بمیره و همین موقع اگه یه دختر زیبا یا یه پیرزن با یه کوزه قشنگ روی سرش از کنارش بگذره، باید بتونه خودشو رو یه بازو بلند کنه ببینه که کوزه صحیح و سالم به بالای تپه می رسه…»
***نقاشی از ونسنت ون‌گوگ