صدای خاموش دوستی…۱۷۱۵۵۲۷

روزها از نبودنش می‌گذرد اما صدایش همچنان جاودان باقی مانده است! مهران دوستی، دوست قدیمی رادیو چهل روز است که رفیقش را تنها گذاشته…

دوستی، رفاقتش را از سال ۵۹ با رادیو آغاز کرد و اولین باری که پشت میکروفن قرار گرفت در سمت مدیریت تولید بود اما به دلیل غیاب گوینده، در جایگاه گوینده حاضر شد و بعد از آن این کار را حرفه ایی و جدی دنبال کرد.
هزاران قصه در هزارن شب خواند و حتی در زمان جنگ هم، با صدایش همسنگر دلیرمردان بود.

دلنوشته ایی از مهران دوستی:

باورم نمی‌شد معلم همیشه پالتو پوشم! با پدرم درباره بازی کردن و اَدا در آوردنم! این قدر صحبت کرده باشد.

دیگر یک جورایی نمی‌توانستم در چشم معلم و پدر خیره شوم. از هر دوی آنها خجالت می‌کشیدم اما چه می‌شد کرد، دست خودم نبود؛ انگار بازیگری جزئی از من شده بود. یادش بخیر! هر شب، داستان و ماجرایی با نصیحت های پدرم داشتم.

می‌گفت: «گوش کن پسرجان! تا آن جا که من می‌دانم، این کارها هیچ ثمره و بهره‌ای جز بردن آبروی ما و تباه کردن آینده خودت ندارد! این اَدا و اطوارها به درد آدم‌های بیکار و تنبل می‌خورد! تو باید دکتر یا مهندس بشوی و به جامعه‌ات خدمت کنی؛ آن وقت باعث افتخار و سرفرازی ما می‌شوی. نه این که به من بگویند پسرت می‌خواهد هنرپیشه بشود! هنرپیشگی هم شد کار؟ گوش هایت را خوب باز کردی؟ فهمیدی؟!»

سَرم پایین بود و با تکان‌های بیخودی سَر، حرف‌های پدر را تایید کردم.
کم کم تلویزیون‌های سیاه و سفید جای خود را به رنگی دادند و انگار رنگ‌ها می‌خواستند معصومیت این تصاویر را از بین ببرند! و من هم چنان درگیر این موضوع بودم که بازیگری چیست و بازیگر کیست؟

معلم‌مان که علاقمندی‌اش به تئاتر و سینما بر هیچکس پوشیده نبود در یک روز سرد بارانی، ما را ترک کرد و رفت. آخر، او هم بازیگر شده بود!

همه می‌گفتند برای ایفای نقشی ماندگار در یک نمایش به تهران رفته است و تا دو ماه به کلاس نمی‌آید.

«تهران، نمایش، بازی در تئاتر، ترک کلاس و بچه‌ها» عشقی می‌خواست که او داشت و عاشقانه دنبال عشقش رفت…

روزها و شب ها به این اندیشه بودم که معلم چگونه بازی خواهد کرد؟ اصلا نقشش چیست؟ خاطرات او از تهران (شهر رویاهای هنری من!) چه خواهد بود؟

در همین فکرها روزگار می گذراندم که پدرم گفت برادر بزرگم برای ادامه تحصیل در یک دبیرستان خوب باید به تهران برود و این یعنی یک روزنه امید برای من! شاید می توانستم با او به شهر رویاهای هنری‌ام بروم…